گروه 5+2

ساخت وبلاگ
هم سو، لبریز قرن جدید است... آکاردئون دارد. زنگ می زند در گوش...  وقتی دیگر ذهن پرغوقایی باقی نمانده. حس شب های تاریک خیس پاییز را دارد وسط گرمای تابستان در حمام خون خوزستان. احسنت به سومی های ۹۹-۰۰.یادت است؟ با تمام اتوکشیده بودن و عصا قورت داده بودنت، همیشه هر وقت درخواست می کردم به حلقه می امدی. چند باری کنار هم بودیم، دست هم را گرفتیم و چرخیدیم.دلم برای بچه های دبیرستان می سوزد... نمی دانند پشت صحنه چه خبر است. نمی دانند بعد دبیرستان، رنگ و روی بوم دنیا، غالب خاکستری ای می شود که برای هر ذره رنگ پاشیدن به آن باید جان بکنند.هم سو را اولین بار ناخودآگاه با یاد تو خواندم... اکاردئون که در گوشم زنگ زد، جسمت جان گرفت. صدایت.با فکر به انتقام...با فکر به پوچی زندگی...به فکر به اینکه باورم نمی شود این قدر ساده با یک بشکن زدن دیگر نیستید.با خشم. با خروش خواندمش.اولین ضبطم را برایت می گذارم... حسی به من می گوید شاید لا به لایه کلاویه های آکاردئون باشی. دلم می خواست باز هم کنار هم بودیم، دستمان را می گرفتیم و می چرخیدیم.نیستید.نیستم.گرمای دستانش... دیگر نیست.من در کنجی متروک...سایه ای،سنگین بر دیوار...خانه ای،بی روزن...تاریکی،تنها هم دم....آجر ها سدی بر رویای خورشیدنددستان سرد من خالی از امیدندآن سوی شب شایدراهی دیگر باشدباید جز تنهایی رازی دیگر باشدآجر هایی کوچک بر می دارم امااواری از غربت می گیرد جانم رامی پیچد چون پیچکمی بلعد قلبم را....پ.ن. دبیرستانی ها را دوست دارم. در آن سن ادمیزاد فکر می کند حتما باید جز تنهایی رازی دیگر باشد. اقتضای سنشان است.... شاید دبیرستان اخرین فرصتی است که می توانی به این فکر کنی آن سوی شب هم راهی است. شب های بعد گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:30

از همان لحظه ای که شروع می کنیم به دستچین کردن آدم های دور و برمان تحت عناوینی مثل دوست، فامیل، جفت و همسایه، دقیقا از همان جاست که مردن و از دست دادن آغاز می شود.می دانی فلسفه اش را نمی فهمم.. به دست بیاوری که بعدش با دردی هزاران برابر از دست بدهی. تلاش بیهوده و عبث نسل ادمیزاد همیشه فراموش کار همیشه در رنج غوطه ور را نمی فهمم. از دست خواهی داد لعنتی. به قیمت گزاف. حرص می زنید؟ در جلب توجه آدم ها از یکدیگر پیشی می گیرید؟ به تعداد دوست و رفقایتان فخر و مباهات می ورزید؟ از دست خواهید داد. چنان از چنگتان می قاپندشان به سان چشم بر هم زدنی، که فقط شما می مانید و دستی که غرق در خون است.آدمیزاد را تنها می افریدم. تنها ترین موجود کهکشان. شعور و احساسی که او را عطا کردند، مجازاتی کافی ست که رهایش کنیم تا ابد تنهایی بکشد. که تنهایی نعمت است. خدا سر رشته نداشت...اگر برمی گشتم به مهد کودک چهارسالگی، دیگر نه هیچ وقت دست مهرافرین را می گرفتم و نه هیچ وقت با پریسا نقاشی می کشیدم. هیچ وقت.و آن وقت برخی پدر مادر ها برای بچه هایشان نگران می شوند... به روان شناسان می گویند فرزندم نمی تواند دوستی پیدا کند! دلم می خواهد بهشان بگویم، متاسفانه یا خوشبختانه فرزند دلبندتان حقیقت مهلکی را می داند که شما با عمر قدر نوحتان هنوز از آن با خبر نیستید.از دست می دهیم، می فهمید؟ از دست می دهیم.و من بیش از حد توانم تا خرتناق از دست داده ام. دیگر نمی توانم. پس دست های دوستی و مهر و محبت تان را به سوی کسی دراز کنید که هنوز قلبی دارد تا تکه ای از آن را بعد از رفتنتان بکنید و با خودتان غنیمت ببرید. این حفره ی تو خالی را می بینید؟ مطمینم روزی که چهارسالم بود و دست مهرآف گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:30

به مادرت فکر می کنم.به مادرت فکر می کنم.کاش نزدیک تر بودیم... کاش می شد گل های داوودی و نرگس را به دست هایش می سپردم و در آغوشش می گرفتم.عجب جهنمی است سوم بهمنی که روز مادر باشد. عجب جهنمی است. آتشی چهارساله پشت چشم هایش شعله می کشد...آتش. تو آنجایی، نه؟ پشت چشمانش پناه گرفتی. پیدایت کردم. دالی!لعنت بر نفس زندگی... زنده بودن... لعنت بر تولد... لعنت بر روز مادر... لعنت بر مرگ... لعنت بر صفحه ی ویکی پدیای حادثه ی هواپیمای آسمان... آخر اسم تو حتی آنجا هم نیست!! اصلا چگونه می توان ثابت کرد سوم بهمن وجود داشته است؟ تو نیستی. تو هیچ جا نیستی... با تمام هست بودنت دیگر نیستی. فقط آتش پشت چشم های مادرت، گرممان نگاه می دارد. اری. روز مادر است دیگر! مگر چشم های او، تنها دلیلی باشد که اثبات کند تقویم لعنتی خوابش برده و سال های سال به سوم بهمن بدهکار است.شعله بکش!سوم بهمن است...زبانه بکش....!آخ که روز مادر است......... گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:30